معنی تحت الحمایه

فرهنگ معین

تحت الحمایه

(~. حِ یَ) [ع. تحت الحمایه] (ص.) در پناه (فره.)، در حمایت.


تحت

(تَ) [ع.] (ق.) زیر، پایین.

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

تحت الحمایه

تحت الحمایه. [ت َ تَل ْ / تُل ْ ح ِ ی َ / ی ِ] (از ع، ص مرکب) سلطنتی که در حمایت و تابع سلطنت دیگر باشد. (فرهنگ نظام). حمایت شده. که در حمایت و زیر نفوذ دیگری باشد. بطور اخص به کشور و دولتی اطلاق گردد که زیر نفوذ دولت دیگری قرار گرفته باشد و مخصوصاً هر گونه روابط خارجی این کشور زیر نظر آن دولت قرار میگیرد، فی المثل تونس از سال 1881 تا 1956 م. تحت الحمایه ٔ فرانسه بود.


تحت

تحت. [ت َ] (ع مص) نشستن مردی فرومایه در جایگاهی حقیر. (از قطر المحیط).

تحت. [ت َ] (ع اِ، ق) زیر. ضد فوق. ظرف آید و اسم. و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج، تحوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است، نقیض فوق. (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جهت زیر. مقابل فوق. (فرهنگ نظام). گاه ظرف است، چنانکه گویند: هذا تحت َ هذا و گاه اسم باشد وآنگاه مبنی بر ضم است و گویند: مِن ْ تحت ُ. (از قطر المحیط). و صاحب اقرب الموارد گوید: چون از اضافه فک شود مبنی بر ضم باشد: له ُ ما فی السموات ِ و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت َالثری ̍. (قرآن 6/20). یوم َ یغشیهم ُ العذاب ُ مِن ْ فوقهم و مِن ْ تحت ِ ارجُلهم و یقول ُ ذوقوا ماکنتم تعملون. (قرآن 55/29).
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق.
مولوی (مثنوی).

فرهنگ فارسی هوشیار

تحت الحمایه

در پناه (صفت) در پناه در حمایت یا کشور (مملکت) تحت الحمایه. کشوری که در حمایت کشوری قوی قرار دارد.

فرهنگ عمید

تحت الحمایه

زیر حمایت، در پناه، در پناه و حمایت دیگران،
(سیاسی) ویژگی مملکتی که در پناه و حمایت و تحت نظر دولت دیگر باشد و استقلال کامل نداشته باشد و فقط در امور داخلی خود استقلال داشته باشد،


تحت

زیر، پایین،

حل جدول

تحت الحمایه

در پناه حمایت دیگران


تحت

پایین و زیر

فارسی به عربی

رژیم تحت الحمایه

حکم الإنتداب


تحت

تحت

عربی به فارسی

تحت

درزیر , پایین , مادون , زیر , در زیر , از زیر , پایین تر از , روی خاک , کوچکتر , پست تر , زیرین , پایینی , پایین تر , تحتانی , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پایین تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفی در زیر , کسری دار , کسر

مترادف و متضاد زبان فارسی

تحت

اسم پایین، دون، ذیل، زیر، سفل، فرود، فروسو،
(متضاد) بالا، فراز، فوق

فرهنگ فارسی آزاد

تحت

تَحْت، زیر، پائین، ضد فوق،

معادل ابجد

تحت الحمایه

903

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری